- پنجشنبه ۳ تیر ۰۰
- ۱۵:۲۲
داستان شروع جمهوری جدید و سقوط امپراطوری تاریک
داستان با درگیری بین نیروهای باقیماندهی امپراتوری و جمهوری جدیدی که سه چهارم کهکشان را فرا گرفته است شروع میشود. میلنیوم فالکون با استفاده از هایپراسپیس وارد محیط خرابیهای نبرد بزرگ فضایی شده و به همراه گاردهای محافظ 'Rebel Star' و 'Antares Six' به مسیرش ادامه میدهد.
برخلاف Antares Six، Rebel Star از مخمصههای میان مسیر نجات یافته و به دنبال لوک و لندو میرود.
کمی بعد، به محض ورود فالکون به میدان جاذبهی سیارهی سابق امپراتوری، چند 'Advanced fighter craft' برای میزبانی به سمت نیروهای جمهوری میشتابند.
جنگ شروع شده و پرنسس لیا که بر توپهای انفجاری کنترل دارد، سخنان استادش را به یاد آورده و به سمت ادغام شدن ذهن خویش با میدان انرژی سوق داده میشود.
آری، او اکنون یک جنگجوی جدای است.
چیزی نمیگذرد که هان و بقیه با ورود به خط مقدم شروع به جنگیدن در کنار لندو میکنند. استاد جدای، لوک اسکای واکر، به کمک نیروهای جمهوری آمده و به تنهایی نیروهای امپراتوری، من جمله یک 'At-At' را از بین میبرد. باری دیگر یک خواهر و برادر، چندی دوست و تعداد زیادی سرباز در کنار هم برای پس گرفتن آزادی، از زندگیهای خود مایه میگذارند. ناگهان طوفانی از انرژی به سمت آنان میآید و با قرارگیری در رویهی سیاره، خواستار جذب استاد جدای میشود. حال لوک اسکایواکر بهتر از همیشه دانش و قدرتی که استادان او یعنی اوبی-وان، یودا و پدرش اناکین اسکای واکر برایش به جا گذاشتهاند را به یاد میآورد. کلماتی که حال به کدهای شکسته شدهی جدای معنایی مفید میبخشد..."قدرت تاریکی را دست کم نگیر.". لوک میداند باعث و بانی یک نفرت حجیم است؛ نفرتی که وی را با این طوفان به سمت خود فرا میخواند. او وضعیت عزیزانش را به سرنوشت سپرده و وارد اعماق پهناوری که در آن طرف طوفان قرار دارند میشود. حال ارتباطی میان ذهن اربابان شکل میگیرد؛ فردی که 'جدای' را معنا میکند و تاریکیای که از تاریکی فراتر میرود.
پس از آن، در ماه پنجم Da Soocha، گزارشی بر اساس تصمیمات اسکای واکر و دیگر وقایعی که به تازگی اتفاق افتادهاند تهیه میشود. ادمیرال اکبار و رهبر اتحادیه، مان ماثما، نیروهای کمکیای در جهت نجات هان سولو و تیمش میفرستند. به دستور مان ماثما گفت و گویی بین تیمهای جمهوری شکل گرفته و نتیجهی آن به چیزی جز اعلام وجود 'World Devastator' مبدل نمیشود؛ ماشینهایی که بی هیچ سختیای سیارات موافق با جمهوری را از بین میبرند. حال چندین 'World Devastator' در مان کالاماری (زادگاه ادمیرال اکبار) مستقر شده و به دنبال گرفتن انتقام سالها مقاومت به آنان حمله میکنند. چیزی جز شکست مان کالاماری در برابر تنورهای از بینبرندهی 'World Devastator' حاصل نشده و این نوع ماشین به عنوان سلاحی بسیار کشندهتر از 'Death Star' معرفی میشود. در پی نگرانیهای لیا و دلداریهای هان در رابطه با لوک، اسکایواکر وارد یک حامل هایپر اسپیس شده و متوجه میشود که این حامل چیزی جز یک سفینهی متروکه برای زندانیان امپراتوری نیست. در کسری از ثانیه، اسکایواکر جواب سوال خود را یافته و از موقعیت فعلی خویش با خبر میشود؛ 'Byss'، سیارهای بلعیده شده در تاریکی! وی خود را تسلیم میکند و به همراه عدهای از خدمتکاران تاریکی وارد پایگاه اصلی میشود. لوک به سرعت خود را آزاد کرده و حین از سر راه برداشتن خدمتکاران تاریکی، پا در مسیر خود میگذارد؛ مسیری که برای وی در دیدار با شیو پالپاتین به اتمام میرسد! پالپاتین اعلام میکند که به لطف کلونهای خویش و صد البته نیروی تاریکی تا به اینجا زنده مانده است. وی ادامه میدهد که درد مرگهایی پشت سر هم غیرقابل توصیف میباشد، اما او به دلیل نزدیکتر شدن به زندگی جاودان این درد را به دوش میکشد. پالپاتین پیشنهاد فرماندهی 'World Devastator' ها را در قبال پیوستن لوک به وی میدهد. لوک از استراتژیست بودن پالپاتین به طور کامل مطلع است و میداند مرگ او تغییری در وضعیت فعلی جمهوری ایجاد نخواهد کرد. تنشهای درونی لوک به سر آمده و وی، باری دیگر در جهت محافظت از عزیزان خود، در مقابل تاریکی زانو زده و در نهایت چالش پالپاتین را قبول میکند. در همین حین، لیا سقوط لوک را به وضوح حس کرده و به همراه هان آمادهی ملاقات با او میشود.
نبرد کالاماری به دستور ادمیرال اکبار شکل گرفته و خلبانان شورشی همراه با مهارتهای بسیار زیاد، به سوی 'World Devastator' ها میشتابند. شورشیان بدون هدر دادن حتی یکثانیه، شروع به تیرباران کردن این سلاحهای وحشتناک کرده و خود را به رگبار 'TIE/IN interceptor'های امپراتوری میسپرند. در همین حین شاهدخت لیا پیامی از طرف لوک دریافت کرده و خاطراتی سیاه را به یاد میآورد؛ وی در اول کار پدر خود یعنی دارث ویدر را مشاهده کرده و حراسان مطلع هویت واقعی فرد مقابل خویش میشود. همانطور که تنشی بین لوک و تاریکی را حس میکند به شنیدن صحبتهای وی ادامه داده و تا حدودی از قصد او با خبر میشود. لیا و هان بهدنبال پیدا کردن لوک سفر فعلیشان را آغاز کرده و طیاین مسیر به زادگاه هان سولو برمیخورند.
ناگهان سرنوشت آنان را بهسمت یک پیرزن هدایت میکند، پیرزنی که خود در زمان گذشته جدای بوده است. وی بهصورت عجیب و رمزی با لیا دربارهی گذشتهی خود و سقوطش در تاریکی صحبت کرده و پیش از مرگ دستگاهی قدیمی اما فعال را به او تقدیم میکند و با نیرو یکی میشود. لیا آن وسیله را یک هدیه از جدای خطاب کرده و با هان به مسیرشان ادامه میدهند تا این که با فردی بسیار شوکهکننده مواجه میشوند، فردی شناخته شده با نام بوبا فت در سالهای پیشین کهکشان دور. وی همراه با تیمش شروع به مجادله با هانسولو کرده و آنان را تا صدها متر دنبال میکنند. پس از نابودی سنگر و فرار، هان و لیا به چویی و فالکون رسیده و از محوطهی بوبا فت دور میشوند، اما این به هیچوجه به معنای قرار نگرفتن آنان در یک محوطهی جدید نبوده و چالشها بیتوقف به دامان آنان میافتند. مرحلهی بعدی گذر از نبردگاه شورشیان با امپراتوری و از کار انداختن سپرهای سیارهای میباشد. رهبری و ستون پشت نیروهای شورشی که توسط لوک اسکایواکر شکل میگیرد باری دیگر ترس را در وجود لیا بیدار کرده و دارثویدر را به یادش میآورد. سپرها از کار افتاده و فالکون با به رگبار بستن استورمتروپرها وارد مقر امپراتوری میشود. دیدار دوبارهای بین خواهر و برادر شکل میگیرد که نتیجهای جز با خبر شدن هان و لیا از وجود آزمایشگاه کلونسازی به ارمغان نمیآورد. لوک معتقد است که هان و لیا فقط در سرنوشت وی دخالت کرده خود را در دام پالپاتین انداختهاند، اما هان ساکت نمانده و از بهدام افتادن لوک در جبههی تاریک حرف میزند. پس از یک درگیری ساده که موجب شکست هان میشود، پالپاتین از راه رسیده و با از بین بردن لایتسیبر لیا در کسری از ثانیه، مانع از حملهی لیا به خود میشود. پالپاتین باور دارد که لیا کلید دری بهسوی آینده است، آیندهای که در آن وی نگرانیای در قبال عوارض قدرت تاریکی در طول عمر و بدنش ندارد و میتواند به زندگیجاودان برسد! ناگهان لیا سعی بر به قتل رساندن امپراتور با استفاده از پرتاب قفسهی خروجی هوا به سمت او کرده اما فورسلایتنینگ پالپاتین به جفت قفسه و لیا غلبه میکند. لیا از حال رفته و هان شروع بهدرگیری با لوک میکند که چرا به خواهر خود کمکی نکرده است، اما به سرعت متوجه قرار گیری گلوی خود در دستان لوک میشود. هان قسم میخورد که مرگ لوک نزدیک است، لوک نیز حرف هان را تایید کرده و از صلاح کارهای فعلی خود درقبال لیا و شورشیان میگوید؛ اما با اینحال معتقد است که مرگ او در دستان هان نخواهد بود.
امپراتور و لیا وارد مکالمه میشوند. امپراتور هولوکرانی از یک جدای قدیمی بهنام بودا باس را به شاهدخت نشان میدهد، هولوکرانی که حرفهای دور از واقعیت نمیزند. بودا باس از به تاریکی پیوستن یاران خود در راه درک بهتر تاریکی میگوید که نتیجهای جز سقوط به جا نگذاشته است. پالپاتین مکالمه را ادامه میدهد و لیا را از قدرت انتقال روح در کلون خود با خبر میکند، اما موضوع اصلی کالبد بعدیایست که امپراتور برای خود انتخاب کرده، بچهی داخل رحم لیا. لیا به محض فهمیدن پسرفت جسمی پالپاتین در کسری از ساعت، او را زمین زده، پا به فرار گذاشته و به لوک پیشنهاد فرار دست جمعی میدهد. لوک از لیا برای آمدنش تشکر کرده و درمورد غلبهی نیروی لیا بر تاریکیای که میتوانست بر وی چیرهشود میگوید، اما باور لیا چیز دیگریست، باوری که بدون بر زبان آمدن توسط لوک قطع شده و به او اطمینان خاطر داده میشود. خواهر و برادر به سمت فراری دادن هان و میلنیوم فالکون میروند. در اول کار چیزی جز قتل لوک در مرکز ذهن هان فواره نمیکند اما وی توسط صحبتهای لیا قانع شده و همراه جریان فعلی میشود. پس از رسیدن به میلنیوم فالکون، لوک از قصد خویش برای به پایان رساندن وجودیت امپراتور خبر داده و بقیه را ترک میکند. پالپاتین بر این باور است که لیا نیز مانند پدر و برادرش دارای خشمی در جهت حفاظت از عزیزانش است و به زودی به سمت او بر میگردد که ناگهان در اتاقک کلونهای خود وجود لوک را حس کرده و سعی بر دادن وعدههای فریبنده میکند اما لوک اهمیتی نداده و با لایتسیبر خود شروع به از بین بردن کلونها میکند. پالپاتین به سرعت روح خود را جدا کرده و وارد آخرین کلون میکند. حال پالپاتین دارای یک بدن تنومند میباشد، بدنی که میتواند موقتا نهایت پتانسیلهای وی را برآورده کند. هردوی آنها وارد نبرد با لایتسیبر میشوند، لوک باور دارد که برخلاف پدرش سقوط تاریکی را شاهد بوده، اما در کسری از ثانیه توسط امپراتور شکست میخورد. حال پالپاتین قویتر از همیشه میایستد و به لوک اطلاع میدهد که تاریکی بر او غلبه کرده و هرچه زودتر باید به دنبال خواهرش بروند.
لیا هولوکران را فعال میکند و با بودا باس همصحبت میشود. بودا باس به او اطلاع میدهد که در وضعیتفعلی وی، زمان معنایی ندارد و گذشته و حال یکی هستند. بودا باس از نتیجهی درک یاران خود از تاریکی میگوید، یک پیشگویی! پیشگوییای که در آن برادری جدای در تاریکی فرو رفته و خواهرش که امید آیندهی کهکشان را در شکم خود دارد به دلیل ایجاد فاصله بین برادر خویش با آن بچه، تاریکی را بر کهکشان چیره میکند. در همین حین مبارزهی کالاماری به دلیل لو رفتن اطلاعات سلاحهای امپراتوری به دست لوک، به نفع شورشیان تمام میشود؛ اما این خبر خوش تنها خبری نیست که به هان و لیا میرسد! پالپاتین تماسی با مرکز شورشیان برقرار کرده و اعلام میکند که فردی جز لیا را نمیخواهد. لیا باری دیگر به مقر امپراتور میرود و با کارگذاری تله، به پالپاتین آسیب میزند. لوک که حال در تاریکی فرو رفته، لایتسیبر خود را روشن میکند و با لیا درگیر میشود. صحبتهای لیا در رابطه با پیشگویی مانند نوری در اعماق تاریکی، زخم بزرگی به تنشی که لوک را به اسارت گرفته میزند و باعث کمکخواهی لوک میشود. لوک سخنان یودا را بهیاد میآورد، "به محض این که اسیر تاریکی شوی، راه بازگشتی نخواهی داشت." اما لیا نیز رستگاری اناکین اسکایواکر را به لوک درجهت نقض این حرف یادآوری میکند. پالپاتین با وارد کردن فورس لایتنینگ به لوک شروع به نمایش گفتاری از ضعفهای اناکین اسکای واکر کرده و به او وعدهی قوی تر شدن میدهد، اما لوک از اشتباه خود مطلع است و میداند که عطش وی برای حل کردن مشکلات، آن هم بهصورت فردی، باعث و بانی سقوط او میباشد؛ اما همانطور که پیداست، مسیر جدای یک مسیر انفرادی نیست... زیرا که در آن فرد همراه نیرو میباشد! مانند قبل، دوئلی بین امپراتور و لوک آغاز میگردد که برخلاف گذشته نتیجهی عکس به ارمغان میآورد و اینبار لوک پیروز میگردد. خشم پالپاتین باعث شکلگیری یک طوفان میشود، طوفانی متشکل از انرژی خالص، فورساستورم! بهسرعت با استفاده از آن طوفان، کل ناوگان را از بین برده و هزاران جنگجو را میکشد. پالپاتین باور دارد که حال به خود "تاریکی" مبدل شده است و راهی برای شکست وی وجود ندارد، اما لوک که کتابهای پالپاتین را مطالعه کرده از سخنان خود شخص امپراتور در رابطه با هرج و مرج غیرقابل کنترلی که قرار است بسازد استفاده کرده و او را به شک و تردید میاندازد. پالپاتین خشمگینتر شده و از همراستا بودن فورساستورم و هدف خویش سخن میگوید تا بلکه از حقیقت فرار کرده باشد، اما لوک و لیا وارد پیوندی از نیرو میشود، پیوندی که سخنان یودا را در ذهن آنان منعکس میکند. "انجام بده یا انجام نده، سعیای در کار نیست." "یاور من نیرو است و یاور قویای نیز هست. زندگی آن را ساخته و پرورش میدهد. انرژی آن ما را محاصره و متصل میکند. ما موجودات فروزانی هستیم...نه یک مشکل ناپخته." "باید حسش کنی، جریان رو حس کن. نیرویی که دور تا دورت قرار گرفته و منتظر حس شدن و مورد استفاده قرار گرفتن هست رو حس کن.". با استفاده از اتحاد بین خواهر و برادر و سمت روشنایی نیرو، ارتباط پالپاتین با نیرو قطع شده و تمام انرژیای که وی ساطع میکرد به خود باز میگردد. لیا و لوک که درحال تماشای سقوط ناوگان امپراتوری هستند، از حس فعلیای که درونشان فواره میزند اطلاع میدهند، حسی در رابطه با خیزش دوبارهی جدای!
پس از دسترسی لوک اسکایواکر به هولوکران، وی از وجود چند جدای در اطراف کهکشان با خبر شد و سفری را در راه جمعآوری آنان شروع کرد. پس از ورود به Byss و پا گذاشتن در شهر Nespis VIII، لوک یک دارک جدای به نام "کام سولوسار" را پیدا کرد. کام مانند لوک اسکایواکر فرزند جدایای بود که به دست دارثویدر کشته شده بود! این موضوع سبب فرار وی در راه یادگیری تعلیمات جدای شد؛ اما دارک جدایهای امپراتوری او را پیدا کرده، شکنجه داده و تاریکی را بر روح و ذهن او چیره ساختند. امپراتور پالپاتین، بیس را بهعنوان محل فعالیتهای کام قرار داد. تصمیم پالپاتین مسیری را ساخت که بنبست آن بازگشت به روشنایی بهکمک لوک اسکایواکر بود. حال امپراتوری به کمک دارک جدایهای خود که توسط سِدریس هدایت میشدند، اقدام به مقابله با شورشیان میکند. سِدریس با وارد کردن رباتهایی غولپیکر که دارای آناتومی انسان بوده و با نام "ماشین جنگی" شناخته میشدند، باری دیگر عظمت تکنولوژی امپراتوری و اوماک لِث (سازندهی ماشینهای جنگی و World Devastatorها) را ثابت و اضطراب را بر ذهن شورشیان چیره کرد. سفینههایی جدید نیز که دارای هوش کامپیوتری-تاکتیکی بودهاند برپا شدند، سفینههایی که طبق شایعات توسط شخص امپراتور طرحبندی شده و توانایی قویتر ساختن ذهن خلبانان خود را با استفاده از نیروی تاریک دارا میباشند. خارج از تواناییهای امپراتور، سیارهی بالمورا (مکان فعلی نبرد) درحال تولید سلاحهای اختصاصی خود بوده و از یک طرفه بودن دردسرهای شورشیان جلوگیری کردهاند. از طرفی امید کهکشان، لوک اسکایواکر، همراه با یار تازهی خود، کام سولوسار، به سمت مقر شورشیان میرود. لیا افزایش روشنایی نیرو را در قلب کام حس میکند و پی میبرد که زمان تنهاییهای لوک و وی بهعنوان نگهبانان صلح، درمعرض پایان میباشد. کام ارتباطی با بودا باس برقرار کرده و از او طلب راهنمایی میکند. بودا باس نیز توضیح میدهد که نبردهای بسیاری انتظار آنان را میکشند و قرار نیست از رویارویی با تاریکی دور بمانند. این موضوع باعث درگیری ذهنی لیا که ما بین وظایفش بهعنوان جدای و عواطف خود بهعنوان مادر است نیز میشود. در آن طرف کهکشان، داخل آزمایشگاه امپراتوری، نِفتا و سا-دی، دو تن از دوستان امپراتوری، با نابود کردن کلونهای باقیماندهی امپراتوری عدم توانایی لوک اسکایواکر را جبران میکنند. حال که نبرد بالمورا به ضرر امپراتوری تمام شده است، سدریس به آزمایشگاه بازمیگردد. پس از مواجهه با فضای وحشتناک آزمایشگاه، سدریس نفتا و سا-دی را به علت خیانتشان میکشد. صدایی از پشت به سدریس میرسد، صدایی که از او بابت همراهیاش تشکر میکند؛ این صدا از کسی نیست جز استاد سدریس، امپراتور پالپاتین! وی باری دیگر برای شکستنهایی شورشیان در بدنی جدید باز میگردد.
لوک و کام به سیارهی اسوس رفتند تا بلکه بتوانند یکی از مقرهای باستانی جدای را پیدا کنند و با فرهنگ آنان آشنا شوند. از طرفی هان و لیا بهسمت آلدران جدید، سیارهای مخفی که بچههای آنان در آنجا زندگی میکردند رفتند. از قضا نیروهای امپراتوری نیز در همان محوطه حضور داشته و درحال زورگویی به بوبا فت بودند. دارک جدایها سعی در کار کشیدن از شکارچی جایزهگیر بهصورت مجانی بودند، اما چیزی جز درگیری گیرشان نیامد. پس از ورود میلنیوم فالکون، دارک جدایها بوبا را رها کرده و وارد درگیری با هان سولو شدند. پس از رد کردن نیروهای امپراتوری و درگیری با بوبا فت در کارخانهای که توسط نیرو به لیا نشان داده شده بود، آنها باری دیگر با فورس یوزر پیر، ویما، ملاقات کردند. ویما شکلگیری یک فورس یوزر قوی در رحم لیا را تایید کرد. در حین فرار، یکی از دارک جدایها برای گیر انداختن هان و لیا یا استفاده از یک استار دسترویر، دستور افزایش نیروی پرتو افکن آن که توسط نیروی تاریکی تامین میشود را میدهد؛ اما نقشهی او با شکست مواجه شده و استار دسترویر به علت شکستگی پایهاش سقوط میکند.
از آن طرف، پالپاتین سدریس را مقصر کاهش قدرت امپراتوری دانسته و به او میگوید که نمیبایست دو تن از قویترین دارک جدایها را به این راحتی، آن هم در این وضعیت به قتل برساند؛ اما سدریس باور دارد که لوک و کام در چنگ وی قرار داشته و بهزودی آنان را از بین خواهد برد. امپراتور، نیروی دو جدای در حال سفر به اسوس را حس میکند. به گفتهی سدریس، هدف لوک از سفر به آنجا چیزی جز بازسازی محفل جدای نمیباشد. پالپاتین تایید میکند و اذعان دارد که باید هرچه زودتر آن دو را با خاک یکسان کند. سدریس از حضور یک دروید در اسوس خبر میدهد تا بلکه اطمینان خاطر امپراتور را تامین کند، اما پالپاتین نقشهی سدریس را رد کرده و به او دستور میدهد تا شخصا با لوک اسکایواکر دیدار کند؛ جایزهی وی در صورت موفقیت، قدرت و در صورت شکست، مرگ خواهد بود. پس از ورود به اسوس، لوک و کام دروید مورد نظر را از بین میبرند و برایشان چگونگی با خبر شدن امپراتوری از موقعیت فعلی آنان سوال میشود. اسوس میلیونها سال پیش سیارهای بروز و قرارگاه اصلی جدایها بوده است، اما حال یک سرزمین ترک شده به شمار میرود. لوک و کم ۲ نفر را که به شاخههای یک درخت متصل شدهاند پیدا میکنند، اما به علت نداشتن آشنایی با زبانشان در برقراری ارتباط ناتوان میشوند. لوک آنها را آزاد میکند اما بلافاصله با چیزی جز حملهی چندی دیگر از افراد آن سیاره مواجه نمیشود. پس از آرام کردن قبیله و بیان کردن آن که جدای هستند، لوک و کم متوجه استعداد فراوان افراد قبیله در زمینهی نیرو شده و تصمیم میگیرند که محفل را با استفاده از آنان بسازند. ناگهان سدریس به همراه یک دارک جدای دیگر از راه رسیده و با قبیله و جدایها درگیر میشود، اما چیزی جز شکست برای او به ارمغان نمیآید. سدریس که توسط لوکاسکایواکر شکست خورده، به سرعت یکی از افراد قبیله را گروگان میگیرد و به درخت میچسبد، اما درخت با پیچاندن شاخههای خود به آن اعلام میکند که یک جدای مستر به نام اوود بنار میباشد. اود با استفاده از جمع کردن انرژی سیاره در شاخههایش، خود و سدریس را با هم منفجر میکند. افراد قبیله بابت نجات داده شدنشان حس خوبی نسبت به لوک پیدا کرده و جشنی به همراه وی برپا میکنند.
رایف و جم، خواهر و برادری از قبیلهای که با نام "یسانا" شناخته میشد، لوک را به سمت کتابخانهی پدربزرگشان هدایت کرده و منابع باستانی زیادی از محفل جدای را به او نشان میدهند. از طرفی لندو بهسمت بیس هدایت شده و در حال نبرد با نیروهای امپراتوری میباشد. پالپاتین پس از با خبر شدن از شکست سدریس، به دو نفر از خدمتکاران خود از طریق نیرو قدرت عطا کرده و از آنها دارک جدای میسازد. حال پس از حملهی سدریس و اندیشه دربارهی چگونگی لو رفتن مکان، لوک به این نتیجه میرسد که پالپاتین هنوز زنده است. از طرفی هان سولو که به سوی لندو و تیمش میشتابد، وارد درگیریای با بوبا فت میشود. برخلاف دفعات قبل، بوبا جدیتر از همیشه سعی در گیر انداختن شکار چندین سالهی خود داشته و موجب تغییر مسیر هانسولو میشود. هانسولو بهسمت گاناث، بخش فعالی از کهکشان که نسبت به دیگر بخشها پیشرفت آهستهتری را دارا بوده میرود؛ مکانی که ویما و لیا در آنجا حضور دارند. رهبر گاناث یک جدای سابق است که پس از شکستی که جلوی دارث ویدر داشته، فرار کرده و بدن خود را با استفاده از تجهیزات سایبرگی بازسازی میکند. وی باور دارد که اگر یک جدای با پتانسیلی بیشتر به سمت آنان بیابد حاضر میشود که باری دیگر در مسیر امید قدم بگذارد و بابت همین، تصمیم به کمکرسانی شورشیان میگیرد.
لندو و تیمش به مقر امپراتوری نفوذ کرده و تصمیم به نابودی آن مکان میگیرند، اما جانوران جهش یافتهی امپراتوری سد معبر آنان میشوند. پالپاتین وضعیت فعلی شورشیان را فرصت شمرده، مقر خود را ترک کرده و انتخابی هوشمندانه میکند. در طرفی دیگر از کهکشان، لیا خبر آزادی پدر خود، آناکین اسکایواکر از تاریکی را به فرماندهی گاناث اطلاع داده و او را از هدف لوک بیشتر مطلع میسازد. تصمیم فرمانده برای حمایت از شورشیان محکمتر میشود. پس از تعلیمات زیادی که لوک برای افراد قبیله انجام داد؛ وی با جم، خواهرِ رایف، وارد رابطهای عاشقانه میشود. برای لوک، عشق صرفا احساسی پدید آمده از کنار هم قرارگیری و گذرزمان نمیباشد؛ بلکه انرژیای است که او را به دور و اطرافیان و عزیزان خود، همانند نیرو، متصل میکند. لوک و شاگردان جدید خود بهسوی مقر شورشیان میروند، اما چندی قبلتر، اسلحهی کهکشانی جدید امپراتور با وارد کردن انرژیای که واکنش زنجیری-هستهای میسازد، مان ماثما و شورشیان را با خاک یکسان میکند...
پس از این که لیا فرزند سوم خود را به دنیا میآورد، لوک به همراه رایف و جم به سمت دیگر باقی شورشیان میرود. شب هنگام، لوک کابوسی وحشتناک را تجربه میکند. کابوسی که در آن پالپاتین مالکیت خود بر وی را اعلام میکند، کابوسی که در آن کلاهخود ویدر بر سر لوک است و او فرقهای خود با ویدر را فریاد میزند، کابوسی که در آن موجودات جهش یافتهی امپراتور درحال خوردنش هستند. اما در واقعیت دارک جدایها با استفاده از چند عنکبوت سمی، سعی در کشتن لوک اسکایواکر دارند. جم با آنها درگیر میشود اما دست سرنوشت او را به سمت بن بستِ مرگ سوق میدهد. ویما به سرعت به درمان لوک میپردازد و کام و رایف در این حین دارک جدایها را از بین میبرند. چندی بعد فرماندهی گاناث، با استفاده از تجهیزات خود و نیروی بهدست آمده از اتحاد بین لوک، کم و اعضای قبیله، باری دیگر شورشیان را قدرتمند ساخته و امپراتوری را به پایانش نزدیک تر میکند.
پس از با خبر شدن بزرگان قبیله از مرگ جم، هزاران سفینهی قدرتمند به شورشیان داده میشود. پالپاتین که حال دیگر توانایی زنده بودن را ندارد سفری را در پی رسیدن به جاودانگی آغاز میکند. چندی بعد لوک و رایف و کام به مقر اصلی امپراتور هجوم آورده و دارک جدایها و خدمتگزاران باقی مانده را به قتل میرسانند.
پالپاتین به سیارهی کوریبان رفته و با ارواح تاریکی سیثهای باستانی در رابطه با رسیدن به جاودانگی صحبت میکند. آنها به وی پیشنهاد مرگ و پیوستن به آنان را میدهند، اما پالپاتین درخواست آنان را رد کرده و خواستار پیدا کردن راهی بهتر برای تصرف بدن نوهی ویدر میشود. ارواح تاریکی به او میگویند که برای رسیدن به هدفش باید از خون قبیلهی یسانا استفاده کند. پالپاتین با بدنی از کار افتاده و پوسیده بهسمت مقر مخفی شورشیان که از طریق نیرو آن را حس کرده است میرود و کشتاری بزرگ راه میاندازد. لوک که این واقعه را حس میکند بهسرعت با هان سولو به سمت مقر میرود. پالپاتین در آخر با استفاده از خون رایف که از طریق فورس لایتنینگ بهدست آوردهبود خود را آمادهی نفوذ میکند، اما هان سولو به سرعت او را با یک تیر از پشت خلاص میکند. به لطف نیرو، روح پالپاتین باری دیگر بهصورت تودهای از انرژی از بدن بیرون آمده و بهسمت فرزند لیا حرکت میکند! غافل از اینکه فرماندهی گاناث، برند، خود را جلوی بدن بچه انداخته و با جذب روح امپراتور فداکاری بزرگی را در تاریخ کهکشان به ارمغان میآورد. برند روح پالپاتین را درحالی که خاندان اسکایواکر را لعن میکند قفل کرده و همراه با امپراتور به پایان راه زندگی میرسد و با نیرو یکی میشود. باری دیگر روشنایی بر تاریکی پیروز شده و شورشیان یک صدا جملهای را تکرار میکنند: "زنده باد جمهوری جدید."!
کانال تلگرام: star_wars_coffee@
- ۱۸۷